ارزشش را نداری.وقتی کنارت می ایستادم و سرت را روی شانه ام می گذاشتی . وقتی اشک می ریختی من پاکشان می کردم.من آرامت می کردم.تمام مدت تکیه گاهت بودم. و تو تکیه گاهی را که به تو وابسته بود رها کردی.... به سوی چه کسی ؟برایم اهمیتی ندارد....ولی مگر من برای توچیزی کم گذاشتم؟خودت ثابت کردی که این نیز مهم نیست، پس خودت ثابت کردی که مهم نیستی.حتی دیگر برایم ارزش نگاه کردن راهم نداری. دیگر زمان جبرانی هم نداری. چون دیگر... دیگر نه تویی برایم وجود دارد و نه مایی و تنها این اشک های من است که در این بین ، جاریست...

نظرات شما عزیزان:
Omid 
ساعت20:32---15 دی 1392
Ey rozegar chera akhe